کد مطلب:225641 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:223

نجات مردم کرمانی
مرحوم محدث قمی (ره) از احمد بن علی بن حسین ثعابی، و او از ابوعبدالله بن عبدالرحمن، معروف به صفوایی لیوانی روایت كرده است: قافله یی از خراسان به طرف كرمان حركت كردند. دزدان بر سرشان ریختند، آنها را غارت كردند، و یك نفرشان را به گروگان گرفتند. دزدها او را به جرم زیادی مال، مرتب اذیت می كردند؛ از جمله اینكه، او را میان برف قرار می دادند، و دهان او را پر از برف می كردند، و وی را به همان حال در بین برف ها نگه می داشتند. سرانجام، زنی از آنها بر او رحمش آمد، و وی را شبانه رها كرد؛ او نیز گریخت و به خراسان رفت.

دهان و زبان او به علت شكنجه ی زیاد فاسد شده، و قدرت سخن گفتن خود را از دست داده بود. در همان ایام شنید كه، امام رضا علیه السلام در نیشابور است. با گذشت چند روز، در خواب دید كه گویا كسی به او می گوید: «پسر رسول خدا (ص) وارد خراسان شده، خدمت او برس، و علت خود را از او بپرس؛ باشد تا به تو دوایی تعلیم فرماید، و شفا یابی!»

همچنین آن مرد می گوید: بار دیگر در خواب دیدم كه خدمت مبارك آن حضرت رسیدم، و از آنچه بر سرم آمده بود، شكایت كردم. در عالم رؤیا آن حضرت به من امر فرمودند: «زیره، سعتر و نمك تهیه كن، بكوب و در دهان بگذار. دو یا سه بار آن را تكرار كن، كه عافیت می یابی.»

آن مرد در ادامه ی حكایت، چنین تعریف می كند: «از خواب بیدار شدم، و به آنچه در رؤیا دیده بودم، و راهنمایی امام رضا علیه السلام در خواب، توجه و اهتمامی نكردم.

بنابراین به راه افتادم، تا به دروازه ی نیشابور رسیدم. جمعی به من گفتند كه، امام رضا علیه السلام از نیشابور كوچ كرده، و هم اكنون در رباط سعد است. تصمیم گرفتم كه نزد آن



[ صفحه 71]



حضرت بروم، و حكایت حال خود را به محضر مباركش عرض كنم، شاید دوایی به من تعلیم دهند و شفا یابم!

خلاصه اینكه، برای دیدن امام رضا علیه السلام به رباط سعد رفتم. با اینكه قدرت تكلم نداشتم، و به سختی حرف می زدم، خدمت ایشان عرض كردم: «ای پسر رسول خدا (ص)! قصه ی من چنین است... دهان و زبانم تباه شده؛ و نمی توانم حرف بزنم، مگر به سختی و دشواری زیاد. به من دوایی تعلیم بفرمایید، كه از آن منتفع شوم و نجات یابم.» آن حضرت فرمودند: «آیا به تو تعلیم نكردم برو، و آنچه در خواب با تو گفتم، انجام بده؟» تعجب كردم كه امام علیه السلام از خواب من خبر دارند! بار دیگر از ایشان خواهش كردم كه به من تعلیم نمایند. آن حضرت به طور دقیق آنچه كه در خواب به من فرموده بودند، بیان نمودند.

آنچه امام علیه السلام فرموده بودند، انجام دادم، و عافیت یافتم. راوی اصلی این حكایت، جناب ابوعبدالله بن عبدالرحمن معروف به صفوایی می گوید: من شخصا آن مرد را دیدم، و این حكایت را خود از او شنیده و اخذ نمودم [1] .

«صلی الله علیك یا ضامن غریبان»


[1] مرحوم محدث قمي (ره)، منتهي الآمال، (چاپ خورشيد)، ص 873.